حریر سپید از قطعات ادبیم

ادبیّات طنز تاریخ فرهنگ اجتماعی

                     حریرسپید...

از قطعات ادبیم در دیوان گلها و گلبرگها

بر تخت طبیعت تکیه زده بود...جون عروسی با شکوه و زیبا

دامن سپید و چین چینش را در همه جا پهن میکرد...

بر بام فقیر وغنی , همه جابه یکسان , سر می کشید

و عاشقان طبیعت را , ستایش کنان , به تما شا وا میداشت

صبحدم وقتی  پردة پنجره را کنارزدم , حریر سپیدش را ...

که بر درخت و دیوار و همه جا کشیده بود , دیدم

ودر حیرت , که در فاصلة شبی تاصبح ...

این همه ساتن سفید از کجا آورده ؟ و چگونه ؟

بر تن کوه و دشت و چمنزاران پوشانیده است

اگر چه قد مهایی سردو یخزده داشت ...

ولی بر قلب های سرشار از عشق , هدیه ای

جز احساس پر شور تر داشتن  تقدیم نمیکرد

خیال انگیز نیست  ؟ برکه ای که ازآن قدری بخار برمیخیزد

درون برفهارا شکافته ,  و بی خیال از اینکه ...

همة آواز خوانان , به کنجی گریخته اند...

درزیر آن پالتوی سرد , که چون لحافی تا گلوگاهشرافراگرفته ...

برای خود , آهسته زمزمه ای میکند

گنجشک معصوم ...دیگر از کجا دانه برخواهی چید؟

پاهای کوچک و استخوانیت  , درلای آن چمن قطورو سفید ...

یخ خواهد کرد , بی آنکه چیزی برای برچیدن پیداکنی

در حیرتم ...کبک های سپید ...در این دشت سردو بی گیاه...

برای سفرة نهار خود چه غذایی پیدا میکنند؟

و تن کوچکشانرا از گزند سرمای برف چگونه مصون خواهند داشت؟

 

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+نوشته شده در شنبه 12 فروردين 1391برچسب:,ساعت10:20توسط سیروس امیرمنصوری | |