حریرسپید... از قطعات ادبیم در دیوان گلها و گلبرگها بر تخت طبیعت تکیه زده بود...جون عروسی با شکوه و زیبا دامن سپید و چین چینش را در همه جا پهن میکرد... بر بام فقیر وغنی , همه جابه یکسان , سر می کشید و عاشقان طبیعت را , ستایش کنان , به تما شا وا میداشت صبحدم وقتی پردة پنجره را کنارزدم , حریر سپیدش را ... که بر درخت و دیوار و همه جا کشیده بود , دیدم ودر حیرت , که در فاصلة شبی تاصبح ... این همه ساتن سفید از کجا آورده ؟ و چگونه ؟ بر تن کوه و دشت و چمنزاران پوشانیده است اگر چه قد مهایی سردو یخزده داشت ... ولی بر قلب های سرشار از عشق , هدیه ای جز احساس پر شور تر داشتن تقدیم نمیکرد خیال انگیز نیست ؟ برکه ای که ازآن قدری بخار برمیخیزد درون برفهارا شکافته , و بی خیال از اینکه ... همة آواز خوانان , به کنجی گریخته اند... درزیر آن پالتوی سرد , که چون لحافی تا گلوگاهشرافراگرفته ... برای خود , آهسته زمزمه ای میکند گنجشک معصوم ...دیگر از کجا دانه برخواهی چید؟ پاهای کوچک و استخوانیت , درلای آن چمن قطورو سفید ... یخ خواهد کرد , بی آنکه چیزی برای برچیدن پیداکنی در حیرتم ...کبک های سپید ...در این دشت سردو بی گیاه... برای سفرة نهار خود چه غذایی پیدا میکنند؟ و تن کوچکشانرا از گزند سرمای برف چگونه مصون خواهند داشت؟
نظرات شما عزیزان:
|
About
به وبلاگ من خوش آمدید Archivesارديبهشت 1391فروردين 1391 اسفند 1390 Authorsسیروس امیرمنصوریLinks
ردیاب خودرو
تبادل
لینک هوشمند
LinkDump |